زهره عرب – گریز از آزادی[Escape from freedom] ، اثر “اریک فروم” [Erich Fromm] با ترجمه عزتالله فولادوند میباشد که به تازگی چاپ بیست و هفتم آن روانه بازار شده است. فولادوند در مقدمه این کتاب آورده: «کتاب حاضر دادخواستی است که عناصر مخالف با رشد و پرورش انسان و انسانیت در جهان را محکوم میکند…
سایت خبری تحلیلی صدای استان:
زهره عرب – گریز از آزادی[Escape from freedom] ، اثر “اریک فروم” [Erich Fromm] با ترجمه عزتالله فولادوند میباشد که به تازگی چاپ بیست و هفتم آن روانه بازار شده است. فولادوند در مقدمه این کتاب آورده: «کتاب حاضر دادخواستی است که عناصر مخالف با رشد و پرورش انسان و انسانیت در جهان را محکوم میکند و تلاش دارد دشمنان آزادی را شناسایی نماید.»
«گریز از آزادی» برای اولین بار در سال ۱۹۴۱ چاپ شد. فروم در این کتاب سعی دارد بر پایه روابط عوامل روانی و اجتماعی آزادی را تعریف کند و کیفیات آن را مشخص و موانع آن را ذکر کند. به اعتقاد او ارزیابی بحران کنونی و چارهیابی مخاطرات تمدن امروز، به فهم معنای آزادی و فهم معنای آزادی به درک منش انسان معاصر بستگی دارد. لذا تحلیل آزادی را از مسیر بررسی تاثیرات متقابل عوامل روانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تاریخی بر یکدیگر ممکن میداند. وی در شرح مفهوم آزادی مینویسد: «آنچه به هستی انسان کیفیتی خاص میبخشد آزادی است؛ و معنای آزادی بر حسب درجه آگاهی و تصور آدمی از خویش به عنوان موجودی مستقل و جدا، متغیر است. آزادی به عنوان یک مسئله روانی از اساس مادی هستی انسان، یعنی از ساختمان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی اجتماع، قابل تفکیک نیست. تحقق آزادی مثبت و فردگرایی وابسته به برخی تغییرات اقتصادی و اجتماعی است که جز با وجود آنها فرد نخواهد توانست نفس خویش را از قوه به فعل برساند و آزاد شود.» سپس با طرح نظریه خود اعلام میکند انسان به طور ناخودآگاه در حال گریز از آزادی است و تلاش میکند نادانسته آزادی خود را محدود کند. پس از آن مکانیزمهای گریز انسان از آزادی را تشریح میکند. اگر انسانها نتوانند با خطرات و مسئولیتهای ذاتی آزادی کنار آیند و زندگی کنند، به احتمال زیاد به تمامیتخواهی و استبداد روی میآورند. کتاب با این ایده اصلی، عوامل شکلدهنده جامعه مدرن و چگونگی شکلگیری سیستمهای تمامیتطلب را روشن و جامع تحلیل و بررسی کرده است. اگرچه ظهور دموکراسی به آزادی برخی انسانها انجامید، همزمان جامعهای را به وجود آورد که انسان به عنوان فرد، در آن با بیگانگی و تنهایی روبهروست. فروم در گریز از آزادی، با بینشهای روانکاوانه به مشکلات تمدن معاصر میپردازد.
کار فروم در روانشناسی، ولی گرایشِ او اجتماعی است. او معتقد است تاریخِ آدمی داستانِ تلاش برای آزادی است. در قسمتی از کتاب میخوانیم: «حل مسئله رابطه بین طبیعت و انسانی که اکنون فرد شده تنها به یک راه ممکن است و آن همبستگی فعال فرد با همه آدمیان و فعالیت خودانگیخته وی با عشق ورزیدن و کار است که او را نه با علایق نخستین بلکه به عنوان فردی مستقل و آزاد با دنیا اتحاد میدهد. اما اگر شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که همه سیر تفرد انسانی بدانها وابسته است اساسی برای تحقق فردیت به دست ندهند، و مردم نیز آن علایق را که به ایشان ایمنی میبخشید از دست داده باشند، این خلا آزادی را مبدل به بار غیر قابل تحملی میسازد که با نوعی زندگی بیمعنی و بدون جهت تفاوتی نخواهد داشت.»
نویسنده کتاب «گریز از آزادی» را در هفت فصل و یک ضمیمه تدوین کرده است. وی در فصل اول به طرح و پاسخ به این پرسش میپردازد که “آیا آزادی مسئلهای روانی است؟” و در پاسخ به این سوال مینویسد: «تحلیل جنبه انسانی آزادی و قدرتگرایی ما را ناگزیر به یک مسئله کلی متوجه میکند و آن نقشی است که عوامل روانی به عنوان نیروهای فعال در سیر اجتماعی بر عهده دارند، و این سرانجام به تاثیر متقابل عوامل روانی، اقتصادی و ایدئولوژیک در سیر اجتماعی منجر میشود. موضوع اساسی نوع خاص ارتباط انسان با دنیا است نه ارضاء یا ناکامی غرایز. رابطه انسان و اجتماع ساکن نیست، بعضی نیازها مانند گرسنگی، تشنگی یا غریزه جنسی بین همه انسانها مشترک است ولی عشق، نفرت، آزادی و آرزوی تسلیم -آن دسته سائقهایی که خوی هر فردی را از دیگران متفاوت میسازد-، محصور سیر با فرایند اجتماعی است.» فروم بر اساس ارتباط عوامل روانی و اجتماعی آزادی را تعریف کرده و کیفیت آن را مشخص و سپس به برشمردن موانع آن میپردازد. او عقاید افرادی که تحولات بزرگ اجتماعی را تنها ناشی از عوامل روانی میدانند و البته آنهایی که صرفاً عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در تحلیل پدیدهها دخیل میکنند قبول ندارد و پدیده آزادی را با تکیه بر هر دوی این عوامل در نظر میگیرد.
در فصل دوم با عنوان “پیدایش فرد و ابهام مفهوم آزادی”، با تشریح نقطه شروع تاریخ اجتماعی بشر، میگوید در آغاز آدمی از حالت یکی بودن با جهان طبیعت بیرون آمد و از خود به عنوان یک موجود مجزا از محیط طبیعی و دیگران آگاه شد. در تاریخ جدید، سیر خروج فرد از علقههای اولیه یا سیر تفرد، در قرون بین دوره رفورم تا زمان حاضر به اوج میرسد. سیر تاریخ زندگی فرد هم چنین است؛ زمانی که کودک به دنیا میآید دیگر با مادر یکی نیست، و از آن پس به لحاظ زیستشناسی موجودی جدا از مادر است. میتوان گفت به همان میزان که فرد هنوز با بند ناف به دنیای خارج متصل است به همان درجه فاقد آزادی است، اما این بندها به کودک احساس تعلق و ایمنی میدهد. این علایق به فرد امنیت میدهد اما نتیجه آن فقدان فردیت است. با بزرگتر شدن کودک و گسستن علایق اولیه، تلاش برای آزادی و استقلال بیشتر در او پرورش مییابد. این سیر تفرد دو جنبه دارد: از یک سو کودک از لحاظ جسمی، هیجانی و ذهنی رشد میکند یعنی رشد قدرت نفس، رهبری اراده و پرورش عقل؛ از سوی دیگر تنهایی دائمالتزایدی که در نتیجه گسستن از علایق نخستین به وجود میآید و فرد برای التیام درد تنهایی یا تسلیم یک قدرت بیرونی میشود یا با عشق و کار مولّد به تعالی شخصیت و رشد نفس خود میپردازد. هستی انسانی از زمانی آغاز میشود که عدم تثبیت اعمال به وسیله غرایز از حد معینی بگذرد و انطباق با طبیعت خاصیت اجباری خود را از دست بدهد.» در اینجا آزادی در معنای مثبت آن یعنی «آزادی برای انجام کاری» به کار نمیرود، بلکه در معنای منفی آن یعنی «آزادی از چیزی» یا آزادی از این قید که غریزهها اعمال آدمی را تعیین کنند، است.
در فصل سه با عنوان “آزادی در دوران رفورم” نویسنده درباره تضعیف وحدت و تمرکز جامعه، فردگرایی در اقتصاد و به وجود آمدن طبقه جدید و پولدار در اواخر قرون وسطی سخن گفته که این بر فعالیتهای انسانی، سلیقه و هنر، فلسفه و کلام تاثیر گذاشت. در این فصل با تحلیل معنای روانی تعالیم اصلی پروتستانیسم نشان داده میشود که آیینهای جدید مذهبی در پاسخ به بعضی نیازهای روحی به وجود آمدهاند که این نیازها از فرو ریختن نظام اجتماعی قرون وسطی و آغاز سرمایهداری منتج شده بودند. «در پی فرو ریختن سازمان اجتماعی قرون وسطی فرد به خودش واگذار شده، انسان مقهور احساس هیچی و پوچی خود گشته و بهشت برای همیشه گم شده است. فردِ به تنهایی با دنیا روبهرو شده بیگانهای است در جهان پر خطر. اگر آدمی قرار باشد در انجام وظایفش توفیق یابد باید احساس ناامنی و ناتوانی، شک و تنهایی و اضطراب تسکین یابد و آرام شود. در این هنگام تعلیمات لوتر و کالون به ظهور رسیدند (دوران رفورم یا اصلاحات). لوتر و کالون مذاهب طبقه متوسط و تهیدستان شهرها و دهقانان بود. بیانی تازه از استقلال و احساس ناتوانی و اضطراب که به سراسر زندگی مستولی شده بود در آنها یافت میشود. فرآیند یا سیر اجتماع با تعیین شیوه زندگی فرد؛ یعنی رابطه وی با دیگران و کاری که انجام میدهد، ساختمان خوی او را به قالبی خاص میکشد؛ ایدئولوژیهای تازه از یک طرف از این ساختمان تغییریافته خوی به وجود میرسند، و از طرف دیگر مقبول این خوی تازه قرار گرفته و آن را تشدید و ارضا و تثبیت میکنند. خصایص جدیدی که در خوی پرورش یافتهاند در فرایند یا سیر اجتماع نفوذ میکنند.»
در فصل ۴ با عنوان “انسان نوین و دوراهی آزادی” نشان داده شده جهتی که شخصیت آدمی در دوران رفورم در آن شروع به سیر کرده بود، با تاثیری که از رشد بعدی سرمایهداری پذیرفت، ادامه پیدا کرد. «با تعالیم پروتستانیسم آدمی از لحاظ روانی برای نقشی که بعدها در نظام صنعتی جدید به وی محول شد آماده شده بود. کاری که پروتستانیسم با اعطای آزادی روحانی به آدمی آغاز کرد سرمایهداری با بخشیدن آزادی سیاسی و ذهنی و اجتماعی ادامه داد. آزادی اقتصادی بنیان کار و طبقه متوسط مدافع آن بودند. اولین ویژگی اقتصاد سرمایهداری فعالیت انفرادی است که جنبه منفی آزادی یعنی تنهایی و فردیت را پیش برد، علایق میان فرد و دیگران را گسست و آدمیان را جدا کرد آنچه راه را برای این وضع آماده کرد تعالیم مذهبی دوران رفورم بود. رابطه انفرادی آدمی با خدا از لحاظ روانی مقدمه آن شد که فعالیتهای دنیوی او نیز کیفیتی انفرادی پیدا کنند. از سوی دیگر به نظر میرسد انگیزه انسان جدید خودخواهی و جلب سود مشخص است نه فداکاری و ریاضتکشی. به نظر میرسد از خودگذشتگی نوعی پنهانکاری برای خودخواهی درون آدمی باشد. ریشه خودخواهی در آن است که به آنچه نفس اوست محبت نمیورزد. آدمی میپندارد که در مرکز جهان است و از طرف دیگر احساس شدید ناتوانی و ناچیزی میکند. روابط انسانی کیفیت مادی پیدا کردند و وجود آدمها دیگر اهمیت نداشت. انسانها نسبت به هم بیگانه شدند و وجودشان برای هم به خاطر منفعتی که به یکدیگر میرسانند بود. در این شرایط تنهایی و جدایی انسانها و فردیت بیشتر شد و ایمنی از بین رفت.»
فصل پنجم درباره “مکانیسمهای گریز” شامل ۱- قدرتگرایی ۲- تخریب و ۳- همرنگی ماشینی است که این مکانیسمها برای گریز نتیجه شده از ناایمنی و تجرد و تنهایی فرد به وجود آمدهاند. در این فصل نویسنده به اهمیت روانی فاشیسم پرداخته و در معنای آزادی در دستگاههای قدرتگرا و دموکراسی گفتگو کرده است. «فردی که پس از جدایی از علایق نخستین در تقابل با دنیای خارج خود را ناتوان و تنها مییابد دو راه دارد: یکی به سمت آزادی مثبت رفته و با عشق و کار مولّد با دنیا پیوند مییابد یا اینکه از آزادی بگریزد. راه گریز به وسیله کیفیتی وسواسی که همیشه در گریز از وحشتهای جدید وجود دارد و از ویژگیهای دیگر آن از دست نهادن کامل تمامیت نفس است. وقتی فرد خود را با جهان مقایسه میکند، گرفتار احساس ناچیزی میشود، و به وسیله مکانیزمهای گریز سعی میکند یا با دست کشیدن از تمامیت فردی خود و یا با نابود کردن دیگران، و در نتیجه پایان دادن به وضع تهدیدآمیز دنیای برون بر این احساس چیره شود.
قدرتگرایی: نخستین مکانیسم گریز است که فرد استقلال نفس خود را از دست بدهد و به خاطر کسب نیرویی که فاقد آن است در کسی دیگر یا چیز دیگری مستحیل کند یا دنبال یک سلسله علایق دومین رفته تا جای خالی علایق اولیه را پر کند. وجه مشترک فعالیت تفکر قدرتگرا این است که زندگی در اراده قوایی بیرون از نفس و منافع و آرزوهای آدمی است و نیکبختی تنها از راه تسلیم حاصل میشود. ریشه فعالیتهای خوی قدرتگرا در احساس ناتوانی است.
تخریب: هدف این حس همزیستی توام با تاثیر یا تاثر نیست، بلکه از میان برداشتن طرف مقابل است. با این وجود در حالت غیر قابل تحمل ناتوانی و تجرد فرد ریشه دارد. تخریب دنیای برون راه گریز از احساس ناتوانی در برابر آن پنداشته میشود.
همرنگی ماشینی: دیگر مکانیسم گریز که از لحاظ اجتماعی مهم است و اکثر افراد عادی جامعه به آن رو میآورند. وقتی شخص بدین طریق متمایل شد دیگر خودش نیست بلکه شخصیتی است که سازمانهای فرهنگی اجتماع به وی میدهند، پس همرنگ دیگران شده و موافق انتظارات آنان عمل میکند.
در فصل ششم با عنوان روانشناسی نازیسم آمده است: «در باب توجیه نازیسم دو نظریه وجود دارد یکی آن را پدیدهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی میداند و دیگری آن را پدیدهای که ریشه در عوامل روانی دارد. عواملی که موجب روی آوردن مردم آلمان به هیتلر و نازیم بود: یکی تسلیم و خستگی درونی و دیگری اینکه حکومت آلمان با هیتلر و حزب وی معنای واحد یافته بود. خوی اجتماعی قدرتگرای طبقه متوسط پایین آلمان حامی و ستایشگر نازیسم و ویژگی بارز آن قحطیزدگی بود. فرافکنی طبقه متوسط در احوال شخصی هیتلر تجلی مییابد. مبانی دو وجهی خوی قدرتگرا یعنی اشتیاق بر استیلا بر دیگران و گردن نهادن بر قدرتهای بیرونی خوی نازیها بود که توسط هیتلر به بهترین شکل نمایان میشد. طبقه متوسط پایین از این ایدئولوژی سیراب شده و روش سیاسی نازی آن را محقق میسازد.»
در فصل هفتم: «آزادی و دموکراسی» پندار فرد بودن و آزادی و خودانگیختگی بررسی شده است. «جنبه مثبت آزادی این است که بعد از آزادی اولیه به جای بند شدن در مکانیسمهای گریز و دچار ترس و هراس شدن با نفسی مستقل میتواند زندگی کند. یکی از بزرگترین مشکلاتی که در راه فراهم آوردن موجبات تحقق دموکراسی وجود دارد تناقض میان یک اقتصاد مطابق برنامه و همکاری فعال از جانب مردم است. انسان میتواند به آزادی برسد به شرط اینکه نفسش را از قوه به فعل آورد. آزادی مثبت فعالیت خود انگیخته مجموع تمامیت یافته شخصیت است. با فعالیت خود انگیخته انسان بر وحشت تنهایی چیره میشود بی آنکه تمامیت نفس خود را قربانی کند چون بعد از فعالیت خود انگیخته دوباره با دنیا و آدمیان و خودش اتحاد مییابد.
در ضمیمه کتاب با عنوان خوی و سیر اجتماع میخوانیم: «مفهوم خوی اجتماعی تفهم سیر اجتماع است. وقتی خوی فرد همرنگ اجتماع شد، سائقهای غالب شخصیت وی او را بر آن میدارند آنچه تحت شرایط خاص فرهنگ اجتماع ضروری و مطلوب است انجام دهد. شرایط اجتماعی از طریق خوی بر پدیدههای ایدئولوژیک تاثیر میگذارند. امّا خوی نتیجه یک انطباق انفعالی نیست، بلکه محصول انطباق پویا با شرایط اجتماعی است که یا بر اساس عنصر ذاتی طبیعت انسان انجام میپذیرد یا عناصری که در اثر تکامل تاریخ در او به صورت ذاتیات درآمدهاند.»
اریک فروم، مؤلف «گریز از آزادی» در دانشگاههای فرانکفورت، هایدلبرگ، مونیخ و مؤسسه روانکاوی برلین آموزش دید و موفق به دریافت دکترای روانکاوی شد، فیلسوف اجتماعی آلمانی-آمریکایی و از بلندآوازگان مکتب فرانکفورت که صاحب کرسیهای استادی مختلف روانشناسی در ایالات متحده و مکزیک بود و در آثارش سعی داشت رابطه روانشناسی و جامعه را بررسی و تشریح کند. فروم معتقد بود بهکارگیری اصول روانکاوی درمان مشکلات و بیماریهای فرهنگی انسان است.