سایت خبری تحلیلی صدای استان:
“کیست که هرگز شک کرده باشد که کسانی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند خواب خشونت میبینند، که ستمدیدگان لااقل روزی یک بار خواب میبینند به جای ستمگران مستقر شدهاند، که تنگدستان ثروت توانگران را خواب میبینند…” (هانا آرنت، خشونت)
سالهاست پدیده مهاجرت نخبگان از ایران تحت عنوان «فرار مغزها» مورد چالش جامعهشناسان و مراجع علمی در ایران قرار گرفته است اما این که این نخبگان در چه شرایطی حائز دانایی و توانایی منحصر به فردی شدهاند و آیا حاکمیت در این امر نقشی داشته است، مورد پرسش جدی قرار نمیگیرد.
جامعه ایران، جامعهای بحرانزده است که در چالشهای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعیِ زیستِ انسانِ ایرانی در جریان است. کودک در این جامعه اگر توانمندی ذهنی منحصر به فردی پیدا می کند نتیجه همکاری ارگانیزه جامعه نیست بلکه عزلت و خروج از این جامعه، باعث ظهور و بروز توانمندی یا ناتوانی میشود. جامعه نمیتواند در شرایط بحران به او کمک کند یا برای او شرایط توانمندی ایجاد کند. جامعه ایران نتایج معکوس گریز را رقم میزند که در آن “بسا اولین که آخرین میگردند و آخرین اولین” (انجیل متی)
نتیجه این کنارهگیری ماهیتی است که در جامعه سرکوبگر شکل گرفته است، مدرسه محیط آموزش ایدئولوژی حاکم است، دانشگاه محل سرکوب نظریات انتقادی و اشتغال مکان تبعیض و تفکیک و به رویا پیوستن حقیقت است.
حال فردی که در این محیط به توانایی منحصر به فردی رسیده است هیچکدام از ارکان جامعه در این آگاهی – توانایی علمی یا انسانی نقش نداشتهاند چون ذات سرکوبِ دیگری درون تفکر آنان، بر اثر سرکوب زنجیرهوار نهادینه شده است. پس در نهایت شخص نخبه توانایی علمی خویش را از آنِ خود میداند و تصمیم برای تحقق رؤیا را در مکان نمیبیند بلکه در زمانی میبیند که برای او به وجود میآید. اینجا در سریعترین زمان ممکن، مکان را انتخاب میکند و دست به گریز اجتماعی میزند. ناسیونالیسم تنها موضوعی است که برای توانایی یک نخبه تعریف نمیشود زیرا ابزارِ توانایی، ابزاری جهانی شده است و انتخاب مکان را به شرایط تبلور انتقال میدهد.
نخبگانی که میان سرکوب و تبعیض در جامعه گرفتار شدهاند راه سومی را برمیگزینند که آن راه جامعهای است که توانایی آنان را رشد و شکوفا میکند و فاقد مؤلفههای سرکوب و تبعیض است.
نکته دیگر و حائز اهمیت در بحث مهاجرت نخبگان، تعارض طبقاتی است که بدون پشتیبانی از حمایت یک نقطه مشترک در تفکر عمومی، رها میشوند. طبقات حاکم که با ابزار خودی و غیرخودی، منجلاب قدرت را نمود میدهند و نخبگان اگر قصد نزدیکی به آنان را داشته باشند باید شکل خودی و باورهای آن را بگیرند، این بدان معناست که نخبه یا ابزار میلیتاریزه شدن میشود، یا فساد اقتصادی (!!!) و یا ابزار سرکوب غیرخودی… طبقات غیر از حاکم نیز به اشتراک معنا در تحقق اهداف اجتماعی نزدیک نمیشوند فلذا به عنوان حامی عمل نمیکنند بلکه آن قدر در مشکلات معیشتی یا بحرانهای اجتماعی درگیر هستند که بیتفاوتی اجتماعی در آنان نمود عینی پیدا میکند.
نقش تشکلهای جامعه مدنی و سمنها نیز به علت نگاه امنیتی حاکم، کاملاً خنثی است و به باورهای طبقه حاکم نزدیک…
در همان نگاه آرنتی، مهاجرت تنها ماهیت ابزاری دارد و برای نخبه تنها راه باقیمانده است. او این راه را در غایت خود انتخاب میکند. در واقع مهاجرت اولین راه نیست، بلکه توجیه غایت راه است. “ماندن یا رفتن” پرسش پیش روی نخبه توانمند جامعه است. وقتی برای ماندن پاسخی یافت نشود، رفتن گریز نهایی است. گریزی که شاید سخت باشد اما لذتی آزادانه برای استفاده از زمان، در تحقق رویای بارور کردن توانمندی است.
برای ایجاد خوشبختی یا تحقق بخشیدن آن به آرمانهای انسانی، راهی جز مهار تعارض طبقاتی و خودکامگی حاکم نیست، مهاجرت در چنین جامعهای به توجیه نیاز ندارد بلکه در ذات خود، مشروعیت دارد.