سایت خبری تحلیلی صدای استان:
در بلا و بلوای سقوط خرمشهر، علی شمخانی به مثابهی افسری که سربازانش بیهیچ سلاح و سپری از نفس افتادهاند، حال و احوال خرمشهر و مدافعان اندک آن شهر را در گلایهنامهای به مسئولین و مسلمین شرح میدهد و تهیدستی نظامی سربازانش را فریاد میکند و به صراحت از بیتوجهیها مینالد و به مسامحهگران هشدار میدهد که: “چوبش را از خدای عزوجل میخورید و خواهید خورد. چه بگویم که شاید شما را به تحرک وا دارد.”
آن نامه که به قول شمخانی از خستگی زیاد، کوتاه نوشته شده بود، تکلیف مقدّری بود که جانکلامش در جملهی “به داد ما برسید” شعله میکشید. شاید این “هل من ناصرا ینصرنی” چنان که باید مستجاب نشد اما در بههوش باش متولیان جنگ و تغییر سرنوشت جنگ چنان موثر بود که خرمشهر اشغال شده با همهی هیمنهی نظامی دشمن آزاد گردید و چنگ بعث از گلوی خوزستان کوتاه شد.
آن نامه اکنون نه فقط یک سند نظامی که تبلور زمانآگاهی مسئولی است که تن به تن درد را چشیده است و تلخی تنهایی در میدان را گلایه کرده است. این نامه در روزهایی یادآوری میشود که مردمی از غیزانیهی خوزستان که تلخیهای جنگ را نه فقط در جنگ که پس از جنگ نیز تاب آوردهاند، از بیآبی فریاد استمداد برآوردهاند و از مسامحهی مسئولین گلایهمندند که از وعدههای به سر آمده خستهاند و فریادی اگر در گلو دارند نمیتواند و نباید ترجمهای جز “به داد ما برسید” داشته باشد. صبوری با مصیبتدیده تکلیف است و کسی میتواند میداندار این بلا باشد که تشنگی کشیده باشد و بس. وقتی نامهای به وقت نوشته نشود، “وقتشناسانی” به کمین نشستهاند که از زبان خلقِ معصوم، قصه خلق کنند و آتشی در نیستانِ تشنگان بگذارند. میداندار این میدان باید مدارا کند و همدردی خود را نه دورادور که در ظل آفتاب سوزان خوزستان به نمایش بگذارد که این مردمِ کریم بر گنج نشسته، جز آب نطلبیدهاند و این بیتابی جز از تشنگی نیست. این مردم دقیقا همان مردمی هستند که از جان و جهانشان گذشتند تا خرمشهر، خرمشهر نامیده شود و خوزستان، خوزستان باشد و ایران، ایران بماند. نگذاریم بیشتر از این پای دایههای دلسوزتر از مادر به این قصه وا شود.